سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فردای شبی که خبر رسید برادرم به شهادت رسید.همراه با دوستم(متاسفم که اسمت رو فراموش کرده ام)به معراج شهدا(پزشکی قانونی پشت پارک شهر)رفتیم من هنوز15سالم نشده بودوعزای برادرم را نمی توانستم که باور کنم .از نگهبانی اجازه گرفتم ووارد سردخانه شدیم در طول راه تا سردخانه فقط تکرار میکردم مگه میشه سعید رو دیگه نبینم ؟دنیا دور سرم که نمی چرخید بلکه روی سرم خراب شده بود.سردخانه میزبان حدود10شهید بود ومن با بهت زدگی دنبال سعید بودم تا اینکه در اواسط ردیف چپ تابوتی با درب شکسته نگاه مرا به سوی خود جذب کرد..............وای وای وای واقعا نوشته شده شهید محمودرضا انوری فرزند.... وخشک شدم .گریه ای تلخ روی صورتم جاری شد ودرب تابوت را باز کردم شاید... اما نشد و داخل تابوت، پیکر رعنای سعید جانم برادر شیرینم خوابیده بود خواستم لمسش کنم ولی کمی ترسیدم.اما مگر میشد برادر مه پیکرم را ترک کنم وترس خجالت کشید ورفت. گونه هایت را بوسیدم چه سرد بودودرعین حال پر از احساس.یاد جزیره ای افتادم که در اقیانوس آرام روی نقشه و به نام خودمون نامگذاری کرده بودیم توی دل میگفتم از وقتی که پای تو به جبهه باز شد نشد که یک بار سیراب دیدن تو بشم.و چه دوست داشتنی بودی دیدی کار خودت را کردی؟ من میدونستم که رفتنی هستی به خدا قسم که فکر رفتن تو اوفات بودن با تو  بودن را هم آمیخته با ولع نگریستن به قامت تو کرده بود.هیچ زخمی بجز تکه های ترکشی که پشت سرت نشسته بود وجود نداشت.دیدی که چه گریه ای کردم؟ سرم داشت از درد میترکید. اما عجیب بود که باز هم باور نکرده بودم رفتن تورا!

 

روز تشییع وتدفین سعید وارد غسالخانهء شهدا شدم کربلایی بود(جای که حالا آبنمای کنار سالن شستشوی مرحومین شده است) داداشم. جانم. عزیزم رو داشتند میشستند. ای بابا سعید که سالمه فکر کنم  الان بلند بشه وبریم بیرون. اینهاش دستش داره تکون میخوره. اما نه، دست من لرزونه دست تو بی جونه .تمام شد تا قیامت.

آقاداداش که خدایمان بوسیلهء شهادت مارا از هم جدا کرد تو را به ایمانت قسم میدهم خودت شاهدی که مهرماه1392پس از 15سال رفتم بنیاد شهید تا بگم من دیابت دارم واگه ممکنه معرفینامه بدید تا تخفیف شهریه دانشگاه بگیرم اما گفتند برادر شهید حساب نمیشه!.پس تو من رو برادرت حساب کن. میدانم که دوزخی هستم ولی روز حساب پیشم بیا تابعد از یک عمر بیماری ومحنت تو را در آغوشم بفشارم.شاید هم نه! ممکنه آب لمبوت کنم.امشب اشکهام  رودیدی  تورا به خدا تورا به حسینی که عاشق او بودی قسمت میدهم فراموشم نکن.برادرت مهدی انوری.با تشکر از فرشتهء نامه رسان! 

برماسه ها نوشتم دریای هستی من از عشق توست سرشار این را به یاد بسپار.

برماسه ها نوشتی ای همربان شیرین این آرزوی پاکیست اما..... به باد بسپار. 

چه تمنای محالی دارم.من گمان میکردم.باز برمیگردی

وای باران.باران.

شیشهء پنجره را باران شست 

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

دعای آخر مراسم:خدایا تورا به قدرتت قسم هیچ کافری داغ برادر نبینه.

                        خدایا اگه نمیشه برادرش رو هم هلاک کن.

                      بار الها اگه این هم نمیشه عمرش بعداز داغ برادرطولانی نشه

 


نوشته شده در  جمعه 93/2/12ساعت  3:29 صبح  توسط محمد مهدی انوری 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
برادر شهید حساب نمیشه!
وقایع کانال کمیل وحضور میثم لطیفی(برادر شهیدفضل ا...لطیفی)
پیدا نمودن شناسه ورمز وبلاگ پس از یک سال
شهدای مسجدعلی اکبر(فهرست دوم)
2نفراز7دلاور
به یاد شهید داوودحیدری
مقدمهء متاخره
شهدای مسجد فهرست اول
عکسی پر از شهید
درد دلِ شهیدان
مرگ آگا هی
درباره خودم