بعد از برگشت از عمليات تکميلي کربلاي 5 آماده باش لشگر لغو شده بود از بين بچه هايي که از معرکه شلمچه و کربلاي 5 سالم مونده بودن خيلي ها تسويه گرفته بودند و تعدادي بعد چند ماه فشار و سختي، با شوق و اشتياق زيادي مرخصي رفته و به تهران (کرج و ساجبلاق) برگشته بودند اردوگاه گردان زهير حسابي خلوت بود تعداد کمي از بچه باقي مانده بودند، خلوتي اردوگاه، چادرهاي خالي، حجم سنگين خاطرات شهدايي که گوشه گوشه پراکنده بود در کنار سکوت سرد چادر هاي خلوت اردوگاه سرعت گذشت زمان را کند مي کرد. من بعد غنيمت گرفتن دو سه تا ترکش کوچک از معرکه پاتک عراقيها درسه راه مرگ (شهادت) صبح 22 ديماه 65 ، چند روزي بعد از بيمارستان به تهران رفته بودم و به قولي نفسي کشيده بودم اما اينهم باعث نمي شد که با اردوگاه خالي از شور نشاط هميشگي احساس راحتي کنم در اين بين بودن داوود حيدري تو اردوگاه شايد تنها دلخوشي من شده بود و هم صحبتي گاه بي گاه که به دليل اين خلوتي بيشتر اتفاق مي افتاد.
مي گفت وقتي برگشته چادر خالي گردان ديده قلبش درد گرفته در چادر باز کرده و تنها توي تاريکي خاطراتش را با تک تک بچه ها مرور کرده، مي گفت اونوقت فهميدم کمر آدم بشکنه يعني چي، مي گفت ياد امام حسين و داغش در شهادت حضرت عباس افتادم مي گفت بلند شدم به ياد کشييدن عمود خيمه عباس و داغ برادر مردگي خودم ميله هاي چادر کشيدم وچادر را خواباندم تا .....
السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين
التماس دعا
مدير محترم وبلاگ جناب محمد مهدي انوري:
با سلام مصرانه ازشما مي خواهم هر چه زودتر اين خاطره را که هم ازنظر معنا هم از نظر محتوي و هم از نظر شان شهيد عزيز پراز اشکال و بد سليقگي است از صفحه تان برداريد. يحتمل حاج داوود در موقعيتي قصد شوخي داشته و به مزاح سر کارتان گذاشته و بعد قريب 30 سال هنوز موضوع را نگرفته ايد. به احترام بزرگي شهيد عزيزمان فرمانده دوستداشتي گردان زهير اگر طالب بوديد اين خاطره را جايگزين کنيد.
عزت مستدام