سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معرفی کتاب سلام بر ابراهیم:ماجرای کتاب به زندگینامه شهید ابراهیم هادی پرداخته وبه نحوی ممتاز کانال کمیل واتفاقاتی که در آن محل روی را داد توصیف میکند واینکه شهید ابراهیم هادی وهمرزمانش درآن کانال چه قهرمانانه جنگیدند درضمن شاره به دوست عزیز وبرادرمان آقای میثم لطیفی برادر شهید فضل ا... لطیفی شده است:(روایتگر علی نصرا...)

 

 ساعتی بعدمیثم لطیفی را دیدم،به همراه تعدادی از مجروحین به عقب برمیگشت.به کمکشان رفتم. از میثم پرسیدم:چه خبر!؟ گفت:من واین بچه هایی که مجروح هستند جلوتر از کانال بچه های کمیل لای تپه ها افتاده بودیم.ابراهیم هادی به داد ما رسید.یک دفعه سرجایم ایستادم با تعجب گفتن:داش ابرام!بعدش چی شد!؟میثم لطیفی پاسخ داد:به سختی مارو جمع کرد.بعدتوگرگ ومیش هوامارواوردعقب.توی راه رسیدیم به یک کانال،کف کانال پربود ازقیروگازوییل.عرض کانال هم حدوددوسه متربود.ابراهیم رفت دوتا برانکارد آوردوخودش پرید توری کانال،تازانوش هم رفت توی قیر،بعد هم رفت وسط کانال،یک برانکارد روروی یک کتفش گذاشت ویکی روهم روی دیگر!سردیگر برانکارد رو هم روی لبه های کانال گذاشت.مثل پل همه را عبوردادوفرستاد عقب.بعد هم خودش رفت جلو.

مطالب مذکور بخشی از کتابی است که به زندگی وشهادت برادر ابرایم هادی میپردازد و اوج کتاب مربوط به عملیاتی است که وی  نه تنهادرآن قهرمانانه و تا آخرین توان  کانال کمیل را حفظ میکند بلکه به زخمی ها وباقیمانده نفرات هم دلگرمی میدهد.شهید هادی در این کتاب جوانی بسیار خودساخته وگریزان از تندرویهای خشکه مقدس  مابانه معرفی شده است با مطالعهء این کتاب هفته ها دربرابر نفسیات واکسینه خواهید شد

قسمتی دیگر از کتاب به طنازی شهدا پرداخته:(راوی آقای علی صادقی )برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم.طبق روال وسنت مردم آنجا،مراسم ختم از صبح تاظهر برگزارمیشد.ظهر هم برای مهمانان آفتابه ولگن می آوردند.باشستن دستهای آنان  مراسم با صرف ناهارتمام میشد.

 

درمجلس ختم که وارد شدم جواد افراسیابی بالای مجلس نشسته بودوابراهیم هادی درکنار اوبود من هم آمدم وکنار ابراهیم نشستم.ابراهیم وجواددوستانی بسیارصمیم ومثل دو برادر برای هم بودند.شوخی های آنها هم درنوع خودجالب بود.

درپایان مجلس دونفر از صاحبان عزا آب ولگن آوردند.اولین کسی که به سراغش میرفتند جوادبود.ابراهیم درگوش او،که چیزی از مراسم نمیدانست حرفی زد.جواد با تعجب وبلند پرسید جدی میگی؟! ابراهیم هم آرام گفت:یواش بابا،هیچی نگو! بعد  به طرف من برگشت.خیلی شدید وبدون صدا می خندید.گفتم:چی شده ابرام؟! زشته،نخند.! گفت:به جوادگفتم،آفتابه رو که آوردند،سرت روقشنگ بشور!!

چند لحضه بعد همین اتفاق افتادجوادبعد از شستن دست،سرش را زیرآب گرفت و......جواددرحالی که آب از سرورویش می چکید با تعجب به اطراف نگاه میکرد.گفتم:چیکارکردی جواد! اینجا مگه حمامه؟! بعدچفیه ام را دادم که سرش را خشک کند.


نوشته شده در  جمعه 93/2/12ساعت  2:28 صبح  توسط محمد مهدی انوری 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
برادر شهید حساب نمیشه!
وقایع کانال کمیل وحضور میثم لطیفی(برادر شهیدفضل ا...لطیفی)
پیدا نمودن شناسه ورمز وبلاگ پس از یک سال
شهدای مسجدعلی اکبر(فهرست دوم)
2نفراز7دلاور
به یاد شهید داوودحیدری
مقدمهء متاخره
شهدای مسجد فهرست اول
عکسی پر از شهید
درد دلِ شهیدان
مرگ آگا هی
درباره خودم