سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شهیدداوودحیدری فرمانده گردان زهیرخاطره ای برام تعریف کرد که خیلی جالب بود:
چند روز بود که غذا به نیروهام نرسیده بود وشدید گرسنه وتشنه بودیم دراین گیرودار یکی از نفرات سوسکی رودید وبسرعت آن را گرفت ونوش جان کرد.خلاصه اون عملیات با سختیهاش گذشت وبرای مدتی به مرخصی وتهران برگشتم.
درمدت مرخصی مثل همیشه که مادرم سنگ تمام میگذاشت دراولین صبح  وپس از مدتها یک سفره صبحانه اعیونی انداخت جاتون خالی نون سنگک وکره پنیروعسل و.....میخواستم شروع به خوردن کنم که یک مرتبه سوسک چاق وچله ای باادا واطوارشروع به ردشدن از کنارسفره کرد وهمون لحظه یاد سوسک خوردن رزمندهءسوسکخوار افتادم ورگ غیرتم باد کرد که اوهوی! تو چه فرمانده ای هستی که جرات سوسک خوردن نداری  ولی نیروی گردانت مثل هلو سوسک میخوره پس همین حالا وقتشه وباید فرصت رو ازدست ندی.
دستم نشکنه که دراز شد واقاسوسکه روگرفت وبرد توی دهنم ومادرم هم که صحنه رودید شروع به جیغ کشیدن کرد که هوارخدایا ببین تو جبهه اونقدر بی غذایی کشیده وآت وآشغال خورده که حالا این سفره رو ول کرده وچسبیده به سوسک خوردن .
سوسک رو که بردم تودهنم سعی کردم بخورمش وبه کراهت لای دندونهام فشارش دادم اما همون لحظه پشیمون شدم ولی دیگه برای ابراز پشیمونی دیرشده بود وبرای این کار بایداون رو از دهنم بیرون میکشیدم ولی پاش لای دندونم گیرکرده بودوداشت جون میداد در ضمن آبش هم بیرون زده بود. خلاصه باچه مصیبتی تنش روکنده واز دهنم بیرون آوردم اما پاش با مقداری ازدل وروده تو دهنم موند ونه پایین رفت نه بیرون اومد.بعد اون روز تا25-20روز هرچی میخوردم حالت تهوع داشتم ورنگم زرد شده بود.


نوشته شده در  دوشنبه 89/3/24ساعت  7:50 عصر  توسط محمد مهدی انوری 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
برادر شهید حساب نمیشه!
وقایع کانال کمیل وحضور میثم لطیفی(برادر شهیدفضل ا...لطیفی)
پیدا نمودن شناسه ورمز وبلاگ پس از یک سال
شهدای مسجدعلی اکبر(فهرست دوم)
2نفراز7دلاور
به یاد شهید داوودحیدری
مقدمهء متاخره
شهدای مسجد فهرست اول
عکسی پر از شهید
درد دلِ شهیدان
مرگ آگا هی
درباره خودم